رادمهررادمهر، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

رادمهر...آرتامهر.....دوفرشته زمینی ما

@photo.Radmehr پیج عکاسی مامان سحر

ست بهداشتی پسرم

٢٧ مرداد 1392 پسرم امروز کلی سلیقه به خرج دادم و وسایل حمامت رو واست تزیین کردم. چند تا عکس هم از بدون تزیین هستش.                     ...
24 دی 1392

ختنه پسر نازم

نوشته در 23دی 92 مادر که باشی استوار می شوی .......... پا در زمین سفت می کنی و صلیب وار تکیه گاه می شوی! مادر که باشی در جایگاه امیدواری مونست بغض نمی کنی! نمی شکنی! یکپارچه رنج نمی شوی! تا ببیند..... نهراسد........و میزبان نشود تلخ مزه هراس را.  پسر نازم روز چهارشنبه 18 دی 92 قرار شد که توی بیمارستان مرکز طبی اطفال شما رو توسط دکتر بهار اشجعی به روش بخیه یا همون سنتی ختنه کنیم! بلاخره بعد از هزاران بار دلنگرانی و تشویش و تحقیق من و بابایی روز چهارشنبه فرا رسید. شما باید 2 ساعت قبل چیزی نمیخوردی ! پس من واسه آخرین بار ساعت 5 صبح به شما شیر دادم و لباس پوشیدیم و راهی شدیم. هوا هنوز گرگ و میش بود و حسابی سرد!!!!! وقتی رسید...
24 دی 1392

کاشان 11تا 13 دی 92

پسر نازم بالاخره واست نوبت دکتر گرفتم که واسه ختنه اقدام کنیم. روز چهارشنبه ١١دی بابا سر کار نرفت و ساعت 2 رفتیم بیمارستان مرکز طبی کودکان دکتر قریب و دکتر اشجعی شما رو دید و گفت که واسه 4شنبه می تونه نوبت بذاره که شمار رو ختنه کنه. تا ساعت 6:30 اونجابودیم و کارای بستری شما رو واسه روز چهارشنبه 18 دی انجام دادیم. بعدش هم که قرار بود بریم کاشان... از بیمارستان مستقیم حرکتت کردیم .. بگذریم که اولش بابا اتوبان رو اشتباهی رفت و با یک ساعت تاخیر از تهران خارج شدیم...و بگذریم از اینکه شما و من خیلی خسته شده بودیم و شما همش گریه کردی و بعد از یک ساعت آروم شدی.... بگذریم از اینکه توی جاده برف میومد و هوا بینهایت سرد بود و سفرمون داشت با خطر و دودلی ...
15 دی 1392

اولین باری که من به تنهایی بردمت حمام

صبح پاشدم دیدم یه عالمه پی پی کردی و از پشت پوشکت بیرون اومده و تا گردنت کثیف شده!!! آخرشم نفهمیدم چرا اینجوری شده بود؟؟؟؟ دیگه توفیق اجباری پیش اومد که به تنهایی ببرمت حمام. توی تمام مراحل به جز زمانی که آب روی سرت ریختم آروم بودی و من اما با کمی استرس می شستمت... بگذریم که دوش رو از جا کندم.... اما حمام خوبی بود... دیگه از اون روز به بعد خودم می برمت حمام. لحظه ای که آوردمت بیرون: اینقدر آرامش داشتی و خوابت میومد که حتی موقع پوشک کردن و پوشوندن لباسات خواب بودی نازکم: ...
10 دی 1392

عکس های سه ماهگی

آخه اینقدر این دستای تپل و نازت رو میخوری می ترسم تموم بشن!!! نازکم ببینی همون لباس نوزادی رو پوشیدی که روز اول تولدت توی بیمارستان تنت بود! زمان بینهایت سریع میگذره و شما بزرگ می شی و این فقط خاطره این روزهاته که می مونه. واسه بار آخر این لباس رو تنت کردم و دیگه برش داشتم به عنوان یادگاری از زمانی که سرخوشی من آغاز شده بود. ممنون به خاطر همه لبخندهایی که به زندگیمون هدیه دادی پسرکم. یادته گفتم واسه کالسکه ات کاور خریدم تا روزای سرد زمستون شما رو از باد و بارون حفظ کنه؟؟؟ وقتی می خواستم امتحانش کنم این عکس رو ازت گرفتم مامانی. این اولین باری هستش که سوار کالسکه ات می شی. مبارکت باشه عسلم. واسه این عکس حرفی ندارم جز دوست...
10 دی 1392

آیهان اومد خونمون

پسرکم یکشنبه 8 دی 92 خاله فرشته که دوست صمیمی من هستش با آیهان کوچولوی ناز اومد خونمون. امیدوارم این دوستی ما پاینده باشه و بعد از این هم شما دو تا با هم دوستی صادقانه و پرمحبتی رو شروع کنید. شما 3 ماه و 4 روز و آیهان جان سه ماه و 8 روز ...
10 دی 1392

بروجرد 25 آبان تا 29 آبان 92

بعد از تولدت که حدود یک ماه اصفهان بودیم دیگه می خواستیم برگردیم تهران خونه خودمون که بابا وحیدی اومد اصفهان دنبالمون که اول واسه تعطیلات تاسوعا و عاشورا رفتیم بروجرد و 4 روز اونجا بودیم و بعد برگشتیم تهران... تا زندگی سه نفره زیبامون رو شروع کنیم چغا-صبح عاشورا ...
5 دی 1392

اصفهان 19 مهر تا 25 آبان

پسرم اولین سفر شما توی 2 هفتگی به اصفهان بود خونه مجردی من. یک ماه و 10 روز خونه بابامنصور اینا موندیم. خیلی خوش گذشت.... اتفاقای خوبی افتاد: شما اونجا بود که تونستی شیر بخوری بردمت آتلیه و توی 28 روزگی ازت عکس گرفتم چند تا مهمونی رفتیم از همه مهمتر دختر دایی و پسر دای نازت رو اولین بار دیدی. سارینا و سامیار نازم که من قدر شما دوستشون دارم: ...
5 دی 1392